احتمالا شما هم مثل من قبل از دادن یه کمی فکر می کنید! البته ممکنه بین شما کسانی هم باشند که اول بِدن؛ بعد فکر کنند! شاید بعضی هاتون هم کلا به فکر کردنِ قبل و بعد از دادن اعتقادی نداشته باشید! شما رو نمی دونم.، ولی من اولین باری که دادم حس عجیب و خاصی داشتم. حس لذت.؛ همراه با غرور بالغ شدن. خوشحال بودم که دیگه از اون روز به بعد می تونم بدم.

امروز بعد از یه عمر دادن، کلاهم رو قاضی کردم و به داده هام فکر کردم. به اینکه چه عواملی باعث میشه که بدم؟ آیا یه نیاز درونیه که من رو به دادن وا میداره یا چون همه میدن، من هم باید بدم؟

در نهایت به این نتیجه رسیدم که بیشتر ما برای اینکه به یکی ندیم، میریم و به یکی دیگه میدیم. بعد خوشحال میشیم که چقدر خوب تونستیم به اون بابا ندیم. هنوز از سر خوشیِ این دادن و ندادن ها فارغ نشدیم که دوباره وقت دادن فرا میرسه! از اونجایی که ما ایرانی ها معمولا انسان های باوفایی هستم، اگه یه بار به یکی بدیم، دفعه دوم هم روش رو زمین نمی اندازیم. یعنی رومون نمیشه! اما بَدِ کار اینجاست که وقتی برای بار سوم خودمون رو آماده می کنیم که به همون بابا بدیم، طرف تو زرد در میاد و میزنه به چاک. ما ایرانی ها علاوه بر باوفا بودن آدم های عاطفی هم هستیم و به همین دلیل وقتی شکست عشقی می خوریم به جای اینکه اینبار با دقت تصمیم بگیریم که به کی بدیم، دوباره به این فکر می کنیم که به کی ندیم و به این شکل این چرخه تا ابد ادامه پیدا می کنه.

یه وقت هایی هم به یکی می دیم اما صبح روز بعد از خواب بیدار میشیم و با تعجب می بینیم که شب قبل به اون شخص مورد نظر ندادیم و به اون شخص نامورد نظر دادیم. بعد با پررویی تمام گناه سر به هوایی خودمون در دادن رو می اندازیم گردن یکی دیگه و با خشم فریاد می زنیم که ایهالنّاس ما به این ندادیم! اصرار می کنیم که باید فرایند دادن تکرار بشه و ما ثابت کنیم که دفعه قبل هم به اون یکی دادیم نه به این یکی. انقدر به دادن دوباره اصرار می کنیم تا یه شیشه نوشابه پیدا بشه و شیر فهممون کنه که به کی داده بودیم و به کی نداده بودیم.

من به شخصه با دادن مشکلی ندارم، مشکل من آدم هایی هستند که باید بهشون بدم! چون اینهایی که ما بهشون میدیم دوتا مشکل اساسی دارند. اولا که همشون دهن لق هستند. فردای روزی که ما بهشون میدیم میان توی تلویزیون و رومه ها جار می زنند که بیایید و ببینید که چقدر آدم تو این مملکت به ما دادند. دوما خیلی خالی بندند. همشون قبل از اینکه بدیم میگن ما با قبلی ها فرق داریم و اگر به ما بدید اینجوری می کنیم و اونجوری می کنیم اما من به شخصه تا به امروز به هرکدومشون که دادم تفاوتی حس نکردم.

من با یک عمر تجربه در دادن به شما پیشنهاد می کنم که با این جمله ها که مثلا میگن از قدرت دادن هاتون غافل نشید، یا میگن همین دادن های شماست که آینده کشور رو می سازه یا میگن دشمنِ تا دندان مسلح ما از همین اتحاد شما در دادن می ترسه، خر نشید. با دادن، فقط دردش برای شما می مونه و عشق و حالش برای اونهایی که شما بهشون دادید.

من که دیگه رای نمیدم.

حالا دیگه خودتون می دونید. از ما گفتن بود.

"دیرگاهی‌ست که من سراینده‌ی خورشیدم
و شعرم را بر مدارِ مغمومِ شهاب‌های سرگردانی نوشته‌ام که از عطشِ نور شدن خاکستر شده‌اند.

من برای روسبیان و برهنگان
می‌نویسم
برای مسلولین و
خاکسترنشینان،
برای آن‌ها که بر خاکِ سرد
امیدوارند
و برای آنان که دیگر به آسمان
امید ندارند.

بگذار خونِ من بریزد و خلاءِ میانِ انسان‌ها را پُرکند
بگذار خونِ ما بریزد
و آفتاب‌ها را به انسان‌های خواب‌آلوده
پیوند دهد.



استادانِ خشمِ من ای استادانِ دردکشیده‌ی خشم!
من از بُرجِ تاریکِ اشعارِ شبانه بیرون می‌آیم
و در کوچه‌های پُرنفسِ قیام
فریاد می‌زنم.
من بوسه‌ی رنگ‌های نهان را از دهانی دیگر
بر لبانِ احساسِ خداوندگارانِ دردِ خویش
جای می‌دهم."

 

پی نوشت: از متن های قدیمی و تکراری بود. البته با کمی ویرایش.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها